پدربزرگ روانداز را برداشت این ورش کرد آن ورش کرد و همان طور که قرچ قرچ قیچی میزد،
سوزناش فرو میرفت و در میشد، فرو میرفت و در میشد، میگفت: «هو…م م م. از این روانداز فقط به اندازهای مانده که ازش یک… چی درست کنم؟ … یک کت محشر!” … »
ولی ماجرا به این جا ختم نمی شود و همچنان ادامه دارد. با بزرگ تر شدن جوزف کت تبدیل به یک جلیقه محشر،
یک کراوات محشر، یک دستمال محشر و سرانجام یک دکمهی محشر میشود و بعد هم گم میشود.
در صفحه پایانی داستان جوزف که از گم شدن دگمه ناراحت است در مدرسه تصمیم میگیرد که از دکمه گم شده یک داستان محشر بسازد.
با خواندن آخرین صفحه فوئب گیلمن از مخاطبان دعوت می کند تا دوباره به ابتدای کتاب برگردند
و ماجراهای دیگری را که در همسایگی خانواده جوزف روی می دهد پی بگیرند.
داستانی که در تمام طول کتاب به طور موازی و از طریق تصاویر روایت میشود و وبه طور ضمنی مسئلهی ارتباط همهی موجودات زنده
با یکدیگر را به بچهها یادآوری می کند.
هنوز بررسیای ثبت نشده است.