مامان خرگوشه برای خرید کردن، خانه را ترک میکند. برایدن خرگوشه روی کُندهی درختی نشسته بود و آه می کشید. اصلاً دل و دماغ نداشت و خیلی بیحوصله بود. زیرا دوستش لنا که دیدن او آمده بود اکنون داشت با خواهران کوچکترش بازی میکرد
خیلی زود برایدن متوجه شد، جان خواهرها و دوستش در خطر است. طوفان بزرگی به طرف آنها میآمد و برایدن میدانست که خواهرهایش از طوفان میترسند؛ حالا دیگر او آن بچه خرگوش بی حوصله و بداخلاق نبود.
کتاب میخواهد بگوید برای خوشحال بودن باید با دیگران شریک شوی چه در خوشی و چه در مشکلاتشان. این کتاب درباره مهربانی، گذشت و شاد شاد در کنار هم بودن است
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.