ساشا شکیبایی، برعکس اسم فامیلش، فرسنگها با صبر و شکیبایی فاصله داشت. او دوست داشت یکعالمه کار را همزمان و در یک چشمبرهمزدن انجام بدهد.
یک روز صبح زود، ساشا با عجله بهطرف خانهی درختیاش دوید… او تازه میخواست با گیتارش برای پرندهها آهنگی بزند که صدای گرووووومپِ خیلی بلندی از بالای درخت به گوشش رسید…
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.